معنی از طوایف سیستان

لغت نامه دهخدا

طوایف

طوایف. [طَی ِ] (ع اِ) طوائف. ج ِ طایفه. رجوع به طایفه شود.
- طوایف پشتکوه، از ایلات کرد ایران و از طوایف متعدد ترکیب یافته است. جمعیت آن چهل هزار خانوار که محل سکونتشان جنوب کرمانشاه، رودخانه ٔ سیمره دزفول، بین النهرین است. در منطقه ٔ این طوایف جنگلهای بلوط انبوه یافت میشود. و رجوع به پشتکوه شود.
- طوایف فارس، ییلاق آنها در کوه نارو میانه و بلوک میمند و فرابا و صیمکان و میمند است. زندگانی آنها از گوسفند و بز و خر است. و رجوع به فارس شود.


سیستان

سیستان. (اِخ) سگستان. سجستان. سگزستان. (معرب از: سگ، سک، سکه (قوم) + ستان، پسوند مکان) نام قدیم آن زرنگ بود پس از مهاجرت سکه ها (سکا، اسکوت، اسکیث، سیت) در زمان فرهاد دوم اشکانی (136- 128 ق.م.) واردوان دوم (127- 124 ق.م.) بطرف جنوب گروهی از آنان در زرنگ مستقر شدند از این زمان زرنگ به نام آنان سکستان خوانده شده. سیستان سرزمینی است که در دنباله ٔ کوههای افغانستان قرار گرفته و آن از اراضی شن زاری است که سیلابهای نواحی مجاور در گودالهایش جمع شده و دریاچه ها و باتلاقهای هامون و گودرزه را تشکیل داده است. در خاک سیستان رود هیرمند (هیلمند) جاری است که از کوههای افغانستان سرچشمه میگیرد و وارد خاک ایران میشود. وسعت سیستان 4412 کیلومتر مربع است که از این مقدار حدود 3000 کیلومتر مربع دایر و بقیه باتلاقی است. محصولات سیستان گندم، جو، پنبه و تنباکو بمقدارکم کاشته میشود. مرکز سیستان شهر زابل است. سیستان یکی از انبارهای گندم ایران بود، ولی اخیراً بر اثر سدی که بر رود هیرمند در خاک افغانستان بسته اند آب آن کم شده و سطح کشت در سیستان بسیار تقلیل یافته. رجوع به زابل شود. (فرهنگ فارسی معین). ناحیتی است [بحدود خراسان] قصبه ٔ او را زرنگ خوانند. شهری با حصار است و پیرامن او خندق است که آبش هم از وی برآید واندر وی رودها است و اندر خانه های وی آب روان است وشهر او را پنج در است از آهن و ربض. او باره ای داردو او را سیزده در است و گرمسیر است. و آنجا برف نبود و ایشان را آسیاها است بر باد ساخته و از آنجا جامه های فرش افتد بر کردار طبری و زیلوها بر کردار جهرمی و خرمای خشک. (حدود العالم): بهرام را از بهر آن سگانشاه گفتندی که بعهد پدرش والی سیستان او بود و سیستان را اصل سگستان است و از این به تازی سجستان نویسند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی صص 65- 66).
بیاراسته سیستان چون بهشت
گلش مشک سارا بد و زرش خشت.
فردوسی.
بهمن اسفندیاری کاخ رستم سیستان
سیستان را بهمن آسا دادی احسنت ای ملک.
خاقانی.
ز آتشین تیغی که خاکستر کنددیو سپید
شعله ور شیر سیاه سیستان افشانده اند.
خاقانی.
شنیدم که دزدی درآمد ز دشت
بدروازه ٔ سیستان برگذشت.
سعدی.
رجوع به آنندراج، جغرافیای سیاسی و طبیعی کیهان، نزههالقلوب و معجم البلدان شود.


ملوک طوایف

ملوک طوایف. [م ُ ک ِ طَ ی ِ] (اِخ) ملوک الطوایف:
کنون ای سراینده فرتوت مرد
سوی گاه اشکانیان بازگرد...
بزرگان که از تخم آرش بدند
دلیر و سبکسار و سرکش بدند
به گیتی به هر گوشه ای بر یکی
گرفته ز هر کشوری اندکی
چو بر تختشان شاد بنشاندند
ملوک طوایف همی خواندند.
فردوسی.
بدین نامداران جوینده کام
ملوک طوایف نهادند نام.
فردوسی.
که او از ملوک طوایف به گنج
فزون است و زو بینی از رزم رنج.
فردوسی.
ارسطاطالیس... گفت مملکت قسمت باید کرد میان ملوک تا به یکدیگرمشغول می باشند و به روم نپردازند و ایشان را ملوک طوایف خوانند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 97). ایزد عز ذکره مدت ملوک طوایف به پایان آورده بود تا اردشیر را آن کار بدان آسانی برفت. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 97). بعد از آن چون اسکندر رومی دارابن دارا را قمع کرد و ملوک طوایف پدید آمدند... (فارسنامه ابن البلخی ص 19). اردشیربن بابک... ملوک طوایف را برداشت. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 20). اسکندر چون ملوک طوایف را ترتیب کرد... (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 58).
چو ز اسکندر آمد به روم آگهی
که عالم شد از شاه عالم تهی
ملوک طوایف به هر کشوری
نشستند و گیتی ندارد سری.
نظامی (اقبالنامه چ وحید ص 263).
فصل سوم در ذکر ملوک طوایف بیست و دوتن مدت ملکشان سیصد و پنجاه سال. (تاریخ گزیده چ لندن ص 11). چون اسکندر از دار دنیا رحلت می کرد جهان برملوک طوایف بخش کرد. (تاریخ گزیده ایضاً ص 100). سی سال در جنگ ملوک طوایف بود تا جهان او را مهیا شد. (تاریخ گزیده ایضاً ص 105).و رجوع به شاهنامه چ بروخیم ج 3 ص 1922 و مدخ قبل و اشکانیان و ترکیب ملوک طوایف ذیل ملوک شود.


ریگ سیستان

ریگ سیستان. [گ ِ] (اِخ) اندر بیابان کرکس کوه ریگی است [که] از گرد سیستان برآید آن را ریگ سیستان خوانند. (حدود العالم).


هزبر سیستان

هزبر سیستان. [هَِ زَ رِ] (اِخ) کنایت از رستم دستان است:
یک سر موی از سگان درگهش
بر هزبر سیستان خواهم گزید.
خاقانی.


سوار سیستان

سوار سیستان. [س َ رِ] (اِخ) کنایه از رستم زال است. (برهان) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی):
یا غبار لاشه ٔ دیو سفید
بر سوار سیستان خواهم فشاند.
خاقانی.


کویر سیستان

کویرسیستان. [ک َ رِ] (اِخ) قسمتی است از ولایت سیستان از کوههای قائن تا نوشکی. طول آن 600 هزارگز است و ظاهراً بدترین نقاط ایران می باشد و دشت ناامید در شمال شرقی آن واقع است. بااینکه رود هیرمند در آن جاری است بر اثر فرورفتگی سطح آن 90 گز از نقاط مجاور پائین تر است. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 485).

فرهنگ معین

طوایف

(یِ) [ع. طوائف] (اِ.) جِ طایفه.

فرهنگ عمید

طوایف

طایفه

مترادف و متضاد زبان فارسی

طوایف

طایفه‌ها، اقوام، تیره‌ها

فرهنگ فارسی هوشیار

طوایف

جمع طایفه

معادل ابجد

از طوایف سیستان

695

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری